فیک ۶
**ورودی جنگل، ساعت ۴:۳۰ بعدازظهر**
وقتی ماشین رو کنار جاده پارک کردند، الین از ماشین پیاده شد و به اطراف نگاه کرد. درختها انبوه و بلند بودند و نور خورشید به سختی از لابهلای شاخهها عبور میکرد. صدای خشخش برگها زیر پاهاش و آواز پرندگان دورتر، فضایی وهمآلود ایجاد کرده بود.
تهیونگ دست الین رو گرفت و به آرومی گفت: "نترس، من اینجام."
الین سرش رو تکان داد و دست تهیونگ رو محکم گرفت. اونها به آرامی به سمت داخل جنگل حرکت کردند. هر قدم که برمیداشتند، حس میکردند که جنگل سنگینتر و ساکتتر میشه.
---
**کلبهی قدیمی، ساعت ۵ بعدازظهر**
بعد از چند دقیقه راه رفتن، الین و تهیونگ به یه کلبهی چوبی قدیمی رسیدند. کلبهای کوچک با پنجرههای شکسته و دیوارهای پوشیده از خزه. در کلبه نیمهباز بود و انگار سالها بود کسی اونجا نبوده.
تهیونگ: "اینجا همون جاییه که جونگ، میسون رو دفن کرد."
وقتی ماشین رو کنار جاده پارک کردند، الین از ماشین پیاده شد و به اطراف نگاه کرد. درختها انبوه و بلند بودند و نور خورشید به سختی از لابهلای شاخهها عبور میکرد. صدای خشخش برگها زیر پاهاش و آواز پرندگان دورتر، فضایی وهمآلود ایجاد کرده بود.
تهیونگ دست الین رو گرفت و به آرومی گفت: "نترس، من اینجام."
الین سرش رو تکان داد و دست تهیونگ رو محکم گرفت. اونها به آرامی به سمت داخل جنگل حرکت کردند. هر قدم که برمیداشتند، حس میکردند که جنگل سنگینتر و ساکتتر میشه.
---
**کلبهی قدیمی، ساعت ۵ بعدازظهر**
بعد از چند دقیقه راه رفتن، الین و تهیونگ به یه کلبهی چوبی قدیمی رسیدند. کلبهای کوچک با پنجرههای شکسته و دیوارهای پوشیده از خزه. در کلبه نیمهباز بود و انگار سالها بود کسی اونجا نبوده.
تهیونگ: "اینجا همون جاییه که جونگ، میسون رو دفن کرد."
- ۱۵.۶k
- ۰۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط